دیروز بعد از مدتهارفتم استخر . در واقع این دومین باری بود که در عمرم به استخر می رفتم آخه من یه مامان وسواسی دارم که نمی گذاشت ما بریم استخر . مرتب می گفت : بیماریهای پوستی میگیرید ، کچلی میگیرید ، انگل میگیرید و خلاصه ... . ما هم که بچه های خوبی بودیم قبول می کردیم . اما تو این دو ـ سه سالی که ازدواج کردم همسرم مرتب تشویقم میکرد که به استخر بروم ولی فرصت دست نمی داد تا دیروز . اولش خیلی ذوق زده شده بودم و سریع رفتم توی آب بعد دیدم که در قسمت کم عمقشم آب تا گردن منه که نسبتا قد بلندی دارم . خلاصه من فقط تو ی آب راه رفتم آخه شنا که بلد نبودم و کلی هم دلم برای خودم سوخت چون بچه های کوچک که با مادرانشان آمده بودند براحتی طول ( نه عرضا ،طول ) استخر را شنا می کردند . اما احساس سبکی و آرامش خوبی بهم دست داده بود ، تصمیم گرفتم تا مردادماه که دوره جدید آموزشی شروع بشه حداقل هفته ای یکبار به استخر بروم. یه چیز دیگه هم که تاثیر خوبی روم گذاشته اینکه به هیکل و پوست خودم کمی امیدوار شدم ، البته نه اینکه خبری باشه ها ، نه ، این سانسی که من رفته بودم سانس خاصیه که خیلی خلوته و پیش چند تا خانوم مسن خوب این احساس به هر کسی دست میده . یه مثلی هم هست که هر چی فکر می کنم یادم نمی آید .