به گلهای سپید بی نام
__ کجا دیده ام، پیش ازین ها شما را ؟
در آفاق افسانه یا خوابی از کوچهء کودکی ها
چنین چهره های غریب آشنا را ؟
__ مگر ناگهان رسته اید؟
که این جاده را بارها رفته بودم،
و یا من همیشه ز سطح وجودم
به سوی شمایان نظر کرده بودم،
__ که در عمق خود این چنین زندگانید
و تنهایی روح را در سلوک شمایان رهی نیست
که تعلیم تان داده این کیمیا را ؟
__ درین فرصت بی زمان و کرانه
چکاوک چه خوش می برد مرگ خود را
از این لحظه تا لحظه شاد دیگر
بدان سان که هر بو ته ای از شما، برگ خود را.
__ مرا شست و شو داد دیدارتان از شب و شک
سپاس !
درین طرفه آنات هم جاودان هم گریزان، شما را
سپاس ای عزیزان شما را .
( م . سرشک )